- « بده ... بدبد ... چه امیدی ؟ چه ایمانی ؟ ...»
- کرک جان ! خوب میخوانی .
من این آواز پاکت را در این غمگین خراب آباد
چو بوی بالهای سوخته ات پرواز خواهم داد .
گرت دستی دهد با خویش در دنجی فراهم باش .
بخوان آواز تلخت را ، و لکن دل به غم مسپار .
کرک جان بنده دم باش ... »
- « ... بده ... بدبد ...ره هر پیک و پیغام و خبر بسته است
نه تنها بال و پر ، بال نظر بسته است
قفس تنگ است و در بسته است ... »
- « کرک جان ! راست گفتی ،خوب خواندی ،ناز آوازت
من این آواز تلخت را... »
- « ... بده ... بدبد ... دروغین بود هم لبخند و هم سوگند
دروغین است هر لبخند و هر سوگند
و حتی دلنشین آواز جفت تشنه پیوند ... »
- « من این غمگین سرودت را
هم آواز پرستوهای آه خویشتن پرواز خواهم داد
بشهر آواز خواهم داد ... »
- « ... بده ... بدبد ... چه پیوندی؟ چه ایمانی؟ ... »
- کرک جان ! خوب میخوانی
خوشا با خود نشستن ، نرم نرمک اشکی افشاندن
زدن پیمانه ای – دور از گرانان – هر شبی کنج شبستانی . »
مهدی اخوان ثالث
راستی شعر قبلی هم از اخوان بود .
«از مرگ شب گفتن» و «روزگار غریبی است...» هم از ترانه های داریوش.
مادر بزرگ احساس کرد کسی به در میزنه.....خیلی تعجب کرد.....با خودش گفت: آخه من که کسی رو ندارم که بیاد سراغم.....اونم این موقع......یه کمی ترس ورش داشت....بلند داد زد: کیه...؟؟؟ هیچ صدایی نشنید...... ولی بازهم احساس کرد کسی داره درو تکون میده........دوباره داد زد: گفتم کیه.....ولی این بار هم کسی جواب نداد......
مادر بزرگ اینبار خیلی ترسید.....
سلام
واقعا قشنگه.همه چی
منتظرتم