-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 بهمنماه سال 1389 10:58
به نام خدا قضیه شرح میدهد که : حریف باید با انتخاب عدد n بازی را شروع کند ،سپس شما رشته w را که متعلق به زبان بوده و طولش بیشتر از n باشد پیده میکنید؛حریف حالا باید رشته w را به نحو مناسبی به xyz تجزیه کند؛ و در آخر، شما پیروزمندانه عدد i را مطرح میکنید بطوریکه xyz متعلق به زبان نباشد. اگر شما یک استراتژی برای...
-
برزخ
سهشنبه 5 شهریورماه سال 1387 16:47
نیمه شبی عریان، خسته از کشــمکش های بی حاصل, بسِتوده از شکــــست های بسیار.. و زندگــــــی... و بیهودگیها و بیهوده گری هایش به تنهایی خود پناه بردم... با شدتی وحشیانه و جنون آمیز آن چنان که قلبم را سخت به درد آورَد آرزو کردم ای کاش هم اکنون همچون مسیــــــح ، بی درنگ ، آسمان ازروی زمین برم دارد . یا لا اقل همچون...
-
یا مو لا دلم تنگ او مده
شنبه 8 اردیبهشتماه سال 1386 13:31
در دیده جای آب خواب است مرا یا مولا دلم تنگ اومده شیشه ی دلم آی خدا زیر سنگ اومده زیرا که به دیدنت شتاب است مرا یا مولا دلم تنگ اومده شیشه ی دلم آی خدا زیر سنگ اومده گو یند که بخواب تا که به خوابش بینی یا مو لا دلم تنگ او مده شیشه ی دلم آی خدا زیر سنگ اومده ای بی خبران چه وقت خواب است مرا یا مو لا دلم تنگ او مده شیشه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 2 اسفندماه سال 1385 09:41
آینه میگه:تو همونی که یه روز میخواستی خورشید رو با دست بگیری ولی امروز شهر شب خونه ات شده داری بیصدا تو قلبت میمیری...
-
باز میبینم صدایم کوته است....
شنبه 4 آذرماه سال 1385 11:28
موج ها خوابیده اند آرام ورام طبل طوفان از نوا ا فتاده است چشمه های شعله ور خشکیده اند آبها از آسیاب افتاده است. در مزار آباد شهر بی تپش وای جغدی هم نمی آید به گوش درد مندان بی خروش بی فغان خشمناکان بی فغان بی خروش. آهها درسینه ها گم کرده راه مرغکان سرشان به زیر بالها در سکوت جاودان مدفون شده است هر چه غوغا بودوقیل قال...
-
راز
دوشنبه 22 آبانماه سال 1385 12:12
آب از دیار دریا با مهر مادرانه اهنگ خاک می کرد برگرد خاک می گشت گرد ملال او را از چهره پاک می کرد از خاکیان ندانم ساحل به او چه می گفت کان موج نازپرورد سر را به سنگ می زد خود را هلاک می کرد
-
وقتی که....
پنجشنبه 9 شهریورماه سال 1385 18:43
وقتی که من بچه بودم آدم بزرگها اینسان فراوان نبودند....................
-
آفتاب....
یکشنبه 18 تیرماه سال 1385 12:24
.....................اما آفتابو پوشونده ابری که تاریکه و سرده............................
-
بهار
یکشنبه 28 اسفندماه سال 1384 12:30
گل زرد ، گل سرخ وغنچه ای که امیدی دل خود بسته است و دارد باز میشود . خیلی به این غنچه فکر میکنم ، خیلی ، ساعتها ، شبها و ... همیشه . به امیدش ، به آینده اش و به انسانهایی که دلهاشان به او شبیه است و شاید سرنوشتشان هم با او یکی است . و از خود همیشه میپرسم : آیا این غنچه واز میشود ؟ میشکفد ؟ آفتاب روشن و گرم آسمان بر...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 9 مهرماه سال 1384 12:19
فرشته ی روشنایی گفت : « اونایی که منو دوست دارن و من هم اونا رو دوست دارم ، باالاخره یه روزی منو پیدا خواهندکرد.............. ......» راست است؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
-
سخنی نیست...
یکشنبه 23 مردادماه سال 1384 17:14
چه بگویم؟سخنی نیست... می وزد از سر امید، نسیمی لیک تا زمزمه ای ساز کند در همه خلوت صحرا به رهش نارونی نیست... چه بگویم؟سخنی نیست. پشت درهای فروبسته شب از دشنه و دشمن پر به کج اندیشی خاموش نشسته است. بامها زیر فشار شب کج کوچه از آمد و رفت شب بد چشم سمج خسته است... چه بگویم؟سخنی نیست. در همه خلوت شهر ، آوا جز زموشی که...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 18 تیرماه سال 1384 19:40
خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند.....
-
روز آخر...
چهارشنبه 8 تیرماه سال 1384 14:05
سلام آره دیگه روز آخره . باید کوله بار خاطرات تلخ و شیرینمو بردارم و از این شهر و همه خاطراتش خداحافظی کنم و برم دیار خودمون . دیگه تقریبا از همه دوستان و عزیزانی که اینجا باهاشون آشنا شدم خداحافظی کردم و هرکدومشون رفتند شهر خودشون. شاید دیگه هیچ وقت نبینمشون . همه همکلاسیهام ؛ همه دوستام... چقدر دلم برای همه شون تنگ...
-
تولدت مبارک...
پنجشنبه 2 تیرماه سال 1384 19:22
به نام او که دلها شاد از او باد سرای زندگی آباد از او باد سلام عزیز در چه حالی؟ دلم برایت تنگ میشود گر چه اینجا نیستی هر جا میروم یا هر کار میکنم صورت تو را در خیال می بینم و دلم برایت تنگ میشود دلم برای همه چیز گفتن با تو تنگ میشود دلم برای همه چیز نشان دادن به تو تنگ میشود دلم برای چشمهایمان تنگ میشود که پنهانی به...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 خردادماه سال 1384 13:16
باد صبا ! گذر کنی از در سرای دوست بر گو که دوست سر ننهد جز به پای دوست من سر نمی نهم مگر اندر قدوم یار من جان نمی دهم مگر اندر هوای دوست مجنون اسیر عشق شد اما چو من نشد ای کاش کس چون من نشود مبتلای دوست ... سلام درسته اینجا جشن داریم.جشن تولد .تولد یک دوست.یک دوست... راستش هیچ وقت کسی رو ندیدم که وقتی ازش حرف میزنم...
-
دوست...
یکشنبه 29 خردادماه سال 1384 14:00
دوستش میدارم چرا که می شناسمش به دوستی و یگانگی - شهر همه بیگانگی و عداوت است – هنگامی که دستان مهربانش را به دست میگیرم تنهایی غم انگیزش را درمیابم اندوهش غروبی دلگیر است در غربت و تنهایی همچنان که شادیش طلوع همه آفتابهاست و صبحانه و نان گرم و پنجره ای که صبحگاهان به هوای پاک گشوده می شود و طراوت شمعدانی ها در پاشویه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 25 خردادماه سال 1384 12:04
تلنگر می زند بر شیشهها سرپنجه باران نسیم سرد می خندد به غوغای خیابانها دهان کوچه پر خون میشود از مشت خمپاره فشار درد میدوزد لبانش را به دندانها زمین گرم است از باران خون امروز زمین از اشک خونآلوده خورشید سیراب است ببین آن گوش از بُن کنده را در موج خون مادر که همچون لاله از لالای نرم جوی در خواب است بمان مادر بمان...
-
رازقی پرپر شد...
چهارشنبه 18 خردادماه سال 1384 13:04
باغ در چله نشست تو به خاک افتادی کمر عشق شکست ما نشستیم و تماشا کردیم دلم میخواد گریه کنم برای قتل عام گل برای مرگ رازقی دلم میخواد گریه کنم برای نابودی عشق واسه زوال عاشقی وقتی که قلبا و گلا شکسته و پرپر شدند وقتی که باغچه های عشق سوختند و خاکستر شدند من و تو از گل کاغذی باغچه ای داشتیم توی خواب با خشتای مقوایی خونه...
-
از خدا صدا نمی رسد...
دوشنبه 16 خردادماه سال 1384 13:31
ای ستاره ها که از جهان دور چشمتان به چشم بی فروغ ماست! نامی از زمین واز بشر شنیده اید؟ در میان آبی زلال آسمان موج دود و خون و آتشی ندیده اید؟ این غباَر محنتی که در دل فضاست این دیار وحشتی که در دل فضا رهاست این سرای ظلمتی که آشیان ماست در پی تباهی شماست! گوشتان اگر به ناله من آشناست از سفینه ای که می رود به سوی ماه از...
-
گلدونا گل ندادن...
چهارشنبه 11 خردادماه سال 1384 13:02
گلدوما گل ندادن درختا بار ندادن گوسفند و گاو و میش ها ماست و پنیر ندادن گندمهای بیابون یه لقمه نون ندادن چشمه های تو دالون یه چیکه آب ندادن به هر کی هر چی گفتم به من جواب ندادن مردای مست کوچه تو جیباشون کلوچه تلو تلو میرفتن از پیچ و تاب کوچه آی آدمای مرده ترس دلاتونو برده پس چرا ساکت هستین سگ دلاتونو خورده به هر کی هر...
-
تو نیستی...
دوشنبه 9 خردادماه سال 1384 09:36
تونیستی و وجودمو گرفته ساقه خشک پیچک تنهایی ... راستی سهراب چقدر قشنگ و چقدر دقیق میگه که: هر چه بهم تر تنهاتر ....
-
هیچ فرقی نمیکنه !
شنبه 7 خردادماه سال 1384 15:42
اندازه غول باشم اگه یا قد یه بادام کوچولو وقتی چراغ خاموش بشه هم قد یکدیگه میشیم پولدار بشیم مثل یه شاه فقیر باشیم مثل گدا وقتی چراغ خاموش بشه ارزشمون یکی میشه سیاه و قرمز و بنفش نارنجی و زرد و سفید وقتی چراغ خاموش بشه همه یه رنک دیده میشیم شاید بهتر باشه خدا برای بهتر کردن کارا چراغها رو خاموش کنه ... !!!
-
نیایش...
چهارشنبه 4 خردادماه سال 1384 19:46
ای خدای کعبه این مردمی را که همه عمر، هر صبح و شام در جهان رو به خانه تو دارند ، رو به خانه تو می زیند و رو به خانه تو می میرند، این مردمی که بر کرد خانه ابراهیم تو طواف می کنند ، قربانی جهل شرک و در بند جور نمرود مپسند. و تو ای محمد، پیامبر آزادی و قدرت ، در خانه تو حریقی دامن گستر در گرفته است و بر سرزمین تو سیلی...
-
ناخن جونده ...
سهشنبه 3 خردادماه سال 1384 10:04
بعضی ها ناخن هایشان را مانیکور می زنند بعضی خوب کوتاهش می کنند بعضی ها سوهان می زنند اما من همه شان را کاملا می جوم درسته عادت خیلی بدیه اما قبل از اینکه ملامتم کنید یادتان نرود که تا حال حتی یک نفر را هم با ناخن خراش نداده ام .
-
فریادی...
شنبه 31 اردیبهشتماه سال 1384 18:52
فریادی ... و دیگر هیچ فریادی و دیگر هیچ چرا که امید آنچنان توانا نیست که پا بر سر یاس تواند نهاد بر بستر سبزه ها خفته ایم با یقین سنگ بر بستر سبزه ها با عشق پیوند نهاده ایم با امیدی بی شکست از بستر سبزه ها با عشقی به یقین سنگ برخاسته ایم اما یاس آنچنان تواناست که بسترها و سنگها زمزمه ای بیش نیست! فریادی و دیگر هیچ.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1384 17:39
چند شب پیش اتفاقی کتابی به دستم رسید که دیدنش دلمو خون کرد. مقدمه: " امیدواریم با مطالعه کتاب "بهشت و حوریان بهشتی"،با نعمتهای بهشت و جهان آخرت آشنا شده و حالا با مطالعه این کتاب با عذابها و سختیهای جهنم و سرنوشت کفار و گناهکاران آشنا شویم و بدین وسیله علاوه بر حالت رجاء و امیدواری به رحمت خدای متعال ، حالت خوف و ترس...
-
کس نمیداند...
چهارشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1384 12:53
رهگذار عمر سیری در دیاری روشن و تاریک رهگذار عمر راهی بر فضایی دور یا نزدیک کس نمیداند کدامین روز میآید کس نمیداند کدامین روز میمیرد چیست این افسانه هستی خدایا چیست پس چرا آگاهی از این قصه مارا نیست صحبت از مهر و محبت چیست؟ جای آن در قلب ما خالی است؟ روزی انسان بنده ی عشق و محبت بود جز ره مهر و وفا راهی نمیپیمود...
-
آواز کرک...
دوشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1384 17:17
- « بده ... بدبد ... چه امیدی ؟ چه ایمانی ؟ ...» - کرک جان ! خوب میخوانی . من این آواز پاکت را در این غمگین خراب آباد چو بوی بالهای سوخته ات پرواز خواهم داد . گرت دستی دهد با خویش در دنجی فراهم باش . بخوان آواز تلخت را ، و لکن دل به غم مسپار . کرک جان بنده دم باش ... » - « ... بده ... بدبد ...ره هر پیک و پیغام و خبر...
-
محاق...
شنبه 24 اردیبهشتماه سال 1384 11:38
محاق به نو کردن ماه بر بام شدم با عقیق و سبزه و آینه داسی سرد بر آسمان گذشت که پرواز کبوتر ممنوع است صنوبرها به نجوا چیزی گفتند و گزمگان به هیاهو شمشیر در پرندگان نهادند ماه برنیامد
-
از مرگ شب گفتن...
سهشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1384 09:46
برای من که در بندم چه اندوه آوری ای تن فراز وحشت داری فرود خنجری ای تن غم آزادگی دارم ،به تن دلبستگی تا کی؟ به من بخشیده دلتنگی شحکستنهای پی در پی در این غوغای مردم کش ، در این شهر به خون خفتن خوشا در چنگ شب مردن ولی از مرگ شب گفتن د رآوار شب ودشنه چکد از قلب من خوناب که میبینم من عاشق چه ماری خفته در محراب خوشا از...