فریادی ... و دیگر هیچ
فریادی و دیگر هیچ
چرا که امید آنچنان توانا نیست که پا بر سر یاس تواند نهاد
بر بستر سبزه ها خفته ایم
با یقین سنگ
بر بستر سبزه ها با عشق پیوند نهاده ایم
با امیدی بی شکست
از بستر سبزه ها
با عشقی به یقین سنگ برخاسته ایم
اما یاس آنچنان تواناست
که بسترها و سنگها زمزمه ای بیش نیست!
فریادی و دیگر هیچ.
سلام مهناز خاله
چرا اینقدر از دست من عصبانی هستی من همیشه به شما سر میزنم
موفق باشی امضا ٬٫٬٫
برای باور بودن، همیشه عشق کافی نیست
تو آزادی که بگریزی، تمام عشق آزادیست
سلام
وبلاگ جالب داری و ....
شعرای خیلی قشنگی گذاشتی اینجا
و در مورد تبادل لینک اینکه ..... لینکیدمت .
فعلاْ
عزیزی که کامنت قبلی رو گذاشتن :
۱- ممنون
۲- کی هستی؟
بیین چقدر به همه پیشنهاد تبادل لینک دادی که حالا موندی من کیم ............
و البته من واقعاْ شرمندم . اون بالایی یه سوتی اساسی بود اونم از نوع اسیدیش . خواستم درستش کنم دیگه نشد .
و در مورد سوالت این که خوب منم دیگه .
حالا برای خندش بازم نمیگم کیم .
جالب بود به ما هم سر بزن