بهار

گل زرد ، گل  سرخ وغنچه ای که امیدی دل خود بسته است و دارد باز میشود . خیلی به این غنچه فکر میکنم ، خیلی ، ساعتها ، شبها و ... همیشه . به امیدش ، به آینده اش و به انسانهایی که دلهاشان به او شبیه است و شاید سرنوشتشان هم با او یکی است . و از خود همیشه میپرسم : آیا این غنچه واز میشود ؟ میشکفد ؟ آفتاب روشن و گرم آسمان بر قلب بسته و تنگش خواهد تابید ؟ نسیم بهار گلبرگهایش را نوازش خواهد داد ؟ بلبلی به شوق دیدارش ، برای او آوازهای عاشقانه خواهد خواند ؟ و بالاخره پروانه ای بر سرش خواهد نشست و قطره پاک بارانی و شبنمی در دهانش خواهد چکید ؟

نمیدانم ، هیچ چیز نمیدانم . این گل زرد و گل سرخ هم در انتظار او هستند و نگران سرنوشت او . آیا می پژمرد و بر باد میرود و یا میشکفد و زندگی میکند‌ ؟ هیچ نمیدانم .

و تمام رنج من همین است . اما اواخر اسفند است و فروردین نزدیک . بوی بهار دلم را امیدی میدهد . میگویند در بهار همه غنچه ها باز میشوند . راست است ؟ 

 

                                                                                                                    دکتر علی شریعتی

 

نظرات 7 + ارسال نظر
حمید پنج‌شنبه 17 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 02:56 ب.ظ

سلام
امیدوارم در همه زندگی مثل وبلاگ نویسی موفق باشی البته نه اینقدر کند.
سال نو مبارک

ممدم ممد اهواری یکشنبه 20 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 10:43 ب.ظ http://mamadahvazi.blogsky.com

سلام
خیلی قشنگ بود




راستی بلاگ منم به روز شده به منم یه سری بزن
منتظرم

سمانه ****** شمیم عشق جمعه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 02:18 ق.ظ http://shamimeeshgh.blogfa.com

سلااااااااااااام مهناز خانووووووووووووووووم
میبینم که... خوبه... چی بگم... ما که بخیل نیستیم....
خوب چه خبرا؟ خوش میگذره؟!!
آره دیدم الهه دنبال تولا بود واسه پروژت. نگران نباش. منم هنوز پروژم رو تحویل ندادم(دندون). راستی من سورس پروژه ی تو رو دارم ها! نپرس از کجا. سازمان اطلاعات بایدبیاد پیش خودم لنگ بندازه.
راستی این بیرجینیای لعنتی هنوز دست از سرم برنداشته ها! این هفته میرم بیرجند. یکی از استادای محترم(محترم در این دانشگاه = خاک بر سر!!) بین ترم پیش تشریف بردن مکه... امتحانش تازه قراره این هفته برگزار بشه!!!!!!!! انگار دانشجوهای خوبی بودیم. دست از یسرمون برنمی دارن.
در مورد فیلم هم... تکثیرش کردم. به چند تا از بچه ها هم دادم. ازشون بپرسی... از همون بعضی ها... دادم بهشون...
اگه به طریق دیگه ای هم میتونم به دستت برسونم بگو...
راستی میگم دیگه خیلی زدی به اون در ها... مدیر گروه محترم بارها جنابعالی رو برا آمار به گروه احضار فرمودن... ما هم با بچه ها وا میستادیم پای برد و به سادگی مدیر گروه محترم که نمی دونست با چه جور دانشجویی طرفه!!!
خوب دیگه بسه. یه پست شد واسه خودش. تقدیمش میکنم به خودت... خواستی آپ کن بذار تو بلاگت...
راستی از اون خبرا نیست یه وقت؟....
شاد باشی
یا علی

سعید چهارشنبه 24 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 07:58 ب.ظ http://saeed-g21.blogfa.com

وبلاگ جالبی بود
موفق باشید
به منم سر بزنید
منتظرتونم
--------------------------------------
یاحق

شکوفه یکشنبه 29 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 12:55 ب.ظ

سااالااام مهناز جان یک زنگ به شماره ۵۶۹۳ بزنی ضرر نمیکنی ها! پا میشم میرم بیرجندااا/اخه تو کجایی عزیز نازم؟

شکوووووففففففه یکشنبه 29 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 12:59 ب.ظ

وبلاگ زیبایی داری یاد اون روزا به خیر ۶سال مثل باد گذشت کوچکتر که بودیم چه دل بزرگی داشتیم/حالا که بزرگ شدیم چه دل تنگیم

[ بدون نام ] چهارشنبه 19 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 12:24 ب.ظ

وقت کردی مطالب جدید توش بذار داره قدیمی می شه هر جا مشکل داشتی ازم سوال کن ! خجالت نکش . اگه وقت کردم می تونم کمکت کنم می دونی که سرم خیلی شلوغه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد